معنی َبدون تداوم
حل جدول
لغت نامه دهخدا
تداوم. [ت َ وُ] (ع مص) گرد برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تداوم مرغ در هوا؛ تحلیق آن. (ذیل اقرب الموارد از الاساس).
تداوم. [ت َ وُ] (ع مص) انبوهی کردن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). تدائم. رجوع به تدائم شود.
بدون
بدون. [ب ِ ن ِ] (حرف اضافه ٔ مرکب) بغیر. بجز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی. بلا. (یادداشت مؤلف): بتلاء؛ عمره ٔ بدون حج. (منتهی الارب). اراضی بدون مالک، یعنی بی مالک. بدون او این کار میسر نیست، یعنی بی او. (از یادداشت مؤلف).
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
انبوهی کردن کار بر کسی، همیشگی بودن
فرهنگ واژههای فارسی سره
کلمات بیگانه به فارسی
ادامه
فارسی به عربی
بدون، لکن
معادل ابجد
513